فلسفه مارکسیسم و مکاتب بورژوایی
 نصرت شاد نصرت شاد

 

   

             فلسفه کمونیسم ، خوشبینی یا ساده لوحی ؟

 

 

فلسفه مارکسیستی ، یعنی  ماتریالیسم تاریخی و دیالکتیکی ، نخستین فلسفه علمی در سیر تاریخ فلسفه غرب است . آن نوعی آگاهی اجتماعی است که کامل ترین شکل پیشرت فلسفی بخساب می آید . هر فلسفه ای  یک جهانبینی است که ناقل و حامل خصوصیات طبقاتی است و خواسته یا ناخواسته ، علمی و عملی میباشد .

ماتریالیسم تاریخی و دیالکتیکی، فلسفه طبقه کارگر است و هدفش آزادی بشریت میباشد . آن خوشبینانه و عمیقا هومانیستی است . فلسفه مارکسیستی وسیله ای برای تغییر جهان و راهنمای عمل است چون با زندگی ، کار ، و طبیعت رابطه دارد . این فلسفه نه علم العلوم است و نه کوششی بیفایده  در خدمت سفسطه گرایی و حرافی ، بلکه علمی است در کنار سایر علوم که در خدمت شناخت جهان مادی است  و میکوشد تا قوانین طبیعت ، جامعه ، و تفکر یعنی شناخت را کشف کند .

فلسفه مارکسیستی دست آوردهای سایر علوم را قبول دارد و میکوشد با کمک آنان یک جهانبینی کامل ، جامعه و مانع بسازد .از زمان عصر جدید ، فلسفه بورژوازی کوشید با تکیه بر فلسفه یونان باستان علیه فرهنگ فئودالی و خرافات دینی مسیحی مبارزه کند و از زمان باکون و دکارت تا زمان هگل و فویرباخ هنوز ادامه دهنده فلسفه افلاتون و ارسطو بود  .

بورژوازی در دوره روشنگری نیاز به فلسفه ای داشت که عملی ، اجتماعی ، و مادی باشد . فلسفه بورژوایی کلاسیک هنوز مترقی بود چون مخالف فئودالیسم و روحانیت مسیحی بود ولی در عصر امپریالیسم، آن دیگر مترقی نبود چون مبلغ  مکاتب ایده آلیستی و ارتجاعی - نئوکانتیسم ، پوزیویتیسم ، فلسفه به اصطلاح زندگی ، فنومنولوگی ، اگزیستنسیالیسم ، و نئو توماسی گردید .

تاریخ فلسفه از آغاز ، تاریخ دو جریان مادی و ایده آلیستی است . مارکسیست ها با اشاره به ماتریالیسم تاریخی و دیالکتیکی ؛ که آنرا تکمیل و نقطه اوج فلسفه میدانند ، مدعی هستند  که تاریخ فلسفه انعکاس و آینه تغییر و تحولات اجتماعی بشر است . مورخین بورژوایی مدعی هستند که دشمن اصلی خود فلسفه ، تاریخ آنست .

اصول فلسفه مارکسیستی، علمی است ؛ علمی سیستماتیک ، بسته و کامل . هرودت و هراکلیت نخستین بار آنرا بکار بردند . افلاتون و ارسطو اولین بار از آن به مفهوم فلسفی استفاده کردند . در زمان رواقیون و اپیکوری ها، آن دانش زندگی شد . آنها به استفاده عملی از آن اهمیت دادند  . اپیکوریها به آن حالت آته ایستی و ضد دینی دادند چون از آن در مبارزه با ترس از مرگ ، و ترس از خدایان استفاده نمودند .

در سدههای میانه مسیحیان کوشیدند فلسفه را تبدیل به الهیات کنند . در زمان پدران مقدس مسیحی آنرا ممنوع اعلان کردند . اسکولاستیک ها آنرا با الهیات آشتی دادند و کوشدند تا زیر حاکمیت الهیات قرار دهند .

      مکتب اگزیستنسیالیسم را هستی شناسی یا وجود شناسی ترجمه کرده اند . مارکسیست ها آنرا مهم ترین جریان ذهنی ایده آلیستی ، خردگریزانه و ارتجاعی فلسفه امپریالیستی دانسته که در رابطه با بحران اقتصادی سیستم سرمایه داری دهه 30 قرن بیست ، ابتدا در آلمان و سپس در فرانسه بعد از جنگ جهانی اول بوجود آمد .

معلمان مکتب فلسفی اگزیستنسیالیسم در قرن 19 نیچه و کیرکگارد بودند . آن ادامه دهنده انگیزههای فنومنولوگی و فلسفه به اصطلاح زندگی بود . مبارزه آن با ماتریالیسم تاریخی و دیالکتیکی مورد استفاده بورژوازی و سرمایه داری قرار گرفت .

جنبه دیگر این مکتب ، مبارزه اش با دست آوردهای مترقی فلسفه کلاسیک بورژوازی از دکارت و تا هگل و فویر باخ بود . نماینده گان مهم آن در آلمان ، هایدگر ، یاسپارس ، گادامر ، و در فرانسه ، سارتر و مارسل هستند .

این مکتب فلسفی بورژوایی حصوصیت ذهنی خاص خود را دارد ؛ از جمله قطع رابطه با سنت فلسفی پیش از خود که سرانجام ادامه راه فلسفه افلاتون و ارسطو را به گمراهی کشاند و با تکیه بر عقل گریزی به مبارزه و مخالفت با فرهنگ بورژوایی انقلابی که در آغاز ضد فئودالیسم و کلیسا بود ، پرداخت و به تحقیر و نادیده گرفتن علم و تفکر علمی قد علم نمود  و با عمده کردن موضوعات روانی مانند ترس و تهوع ، به روش التقاطی ، بجای تفکر علمی ، فقط تجربه را توصیه می نمود .

اگزیستنسیالیست ها با تکیه بر جملات قصار هایدگر و اسپارس مدعی بودند که  زندگی آغاز مرگ است ، یا هستی یعنی پوچی . این مکتب ، آموزش نیهلیستی عمیق و بدبینانه را  تبلیغ میکرد . یاسپارس میگفت اگر من بعنوان انسان ، موجودی اجتماعی باش ، دیگر خود خودم ! نیستم .

مارکسیستها مدعی هستند که ایدئولوژی و عمل مکتب اگزیستنسیالیسم به پذیرش فاشیسم آلمان کمک نمود . هایدگر بعد از جنگ جهانی دوم در خدمت سیاست اتمی شدن اروپا و امپریالیسم آلمان قرار گرفت .

این مکتب با طرح بحث هستی ،بن بست و آینده تیره انسان بورژوایی در دوره گذر از سرمایه داری به سوسیالیسم را نشان میدهد . بحث و پرسشهای به اصطلاح ابدی اگزیستنسیالیستی چیزی غیر از انعکاس ایدئولوژی دوره بحران امپریالیسم و سیستم اجتماعی آن نیست .

اگزیستنسیالیسم فرانسوی ولی خلاف همتای آلمانی خود از طریق سارتر به مقاومت در زمان جنگ جهانی دوم پرداخت و در پایان قرن گذشته مبلغ جنبش صلح بود . مارسل می خواست با کمک اخلاق کاتولیکی ،  اگزیستنسیالیسم را اجتماعی نماید .

       در زبا ن فارسی مکتب فنومنولوگی را پدیده شناسی ترجمه کرده اند . در فلسفه مارکسیستی ، آن خردگریز و شبه علمی توصیف شده است . از طریق لامبرت تئوری ظواهر مقدمه شناخت تجربی بود . متفکر دیگری آنرا روانشناسی میدانست . کانت در فلسفه طبیعی خود نیز از آن بعنوان ظواهر طبیعی تجربی استفاده کرد .

هوسرل نخستین بار از مکتب فنومنولوگی به مفهوم فلسفی استفاده نمود . هگل آنرا در کتاب فنومنولوگی روح بکار برد . با کمک هوسرل، آن مفهومی فلسفی در جریان اواخر فلسفه بورژوازی آلمانی شد و در آغاز قرن بیست آنرا نوعی متد فلسفی نامید .

مارکسیستها مینویسند فنومنولوگی مکتب است ایده آلیستی و ذهنی که به مبارزه با ماتریالیسم فلسفی پرداخت که ضد نئوکانتیسم بود . فلسفه امپریالیستی آلمانی از طریق فنومنولوگی به مبارزه با ماتریالیسم پرداخت . هوسرل ادعا نمود که متد فنومنولوگیک او فرای ایده آلیسم و ماتریالیسم قرار دارد . وی از طریق این مکتب غیر از فلسفه آلمانی روی فنومنولوگی فرانسوی نیز اثر گذاشت . در کتاب " ماتریالیسم و امپری کریتیسم " ، لنین به انتقاد از مکتب فنومنولوگی  می پردازد .


April 22nd, 2013


  برداشت و بازنویسی درونمایه این تارنما در جاهای دیگر آزاد است. خواهشمندم، خاستگاه را یادآوری نمایید.
 
علمي و معلوماتي